کرمانشاه در "آغوش" ایران
کرمانشاه در "آغوش" ایران
پاییز جان تو که بی رحم نبودی، آمدنت همیشه بوی مهر و مهربانی میداد، چرا این بار اینقدر بی مهر و نامهربان!
اسمت "خزان" است، چرا زندگی مردمان سرزمین مرا خزان کردی...
حواست به بچه هایی بود که شبی سرد در آغوش گرم مادرانشان آرام به خواب رفته بودند، حواست به زوج جوانی بود که تازه خانه شان گرمای زندگی گرفته بود.
حواست بود در شب سرد آبان ماهت چند کودک یتیم کردی و برای همیشه از آغوش پدر و مادرشان جدا کردی...
حواست بود چند خانه را ویران و چند خانواده را آواره و در به در کردی، به همه اینها حواست بود و این قدر بی رحم بودی...
اصلا دلت به حال مادری رحم نیامد که وقتی جنازه بچه اش را از زیرآوارها بیرون کشیدند فقط مات و مبهوت بدن نحیفش را نگاه می کرد و حتی توان نالیدن هم نداشت.
دلت به حال آن بچه ای نسوخت که از زیرآوارها از آغوش گرم مادر بیرونش کشیدند، مادری که برای همیشه زیر خاک ماند...
فکر دل آن پدر را نکرده بودی که بر سر جنازه سه فرزندش مردانه میگریست و فریاد میزد، دلت به حال آخرین نگاههای عاشقانه یک مادر به نوزاد سه ماههاش نسوخت...
اصلا دلت به حالت نگاههای معصومانه و لبخند شیرین آن کودک دو ساله که از زیرآوارها بیرون آوردند و حالا باید به جای خانه گرم پدری برای همیشه راهی پرورشگاه شود به درد نیامد...
پاییز جان، نه، این بار فقط پاییز، بی رحمیات را به سرحدش رساندی تا معنی خزانت را بفهمیم...
بی انصاف حداقل رحم نکردی به جانشان به حال آنها که ماندند و داغ دیدند رحم میکردی و کمی از سوز سرد آبان ماهیات کم میکردی
خیلی از بچه ها حالا آغوش گرمی برای خواب شبانه ندارند، خیلیها حالا سرپناهی ندارند که از سوز سرمای شبانهات در آن پناه بگیرند، لطفا کمی با آنها مهربان باش...
بیا و این چند وقتی که اینجا مهمانی به حال اینها رحم کن، اینها سوز و سرمای زمستان را در پیش دارند، تو فعلا با آنها مدارا کن...
بی مهری کردی این بار پاییز، مهری از تو ندیدیم، اما این بار مهر را مردمان سرزمین من نشانمان دادند تا پاییزمان بی مهر نگذرد...
همه آمده بودند، از دور و نزدیک، از همه جای جغرافیای ایران زمین، همه دست پُر آمده بودند، دست هایی که بوی مهر و محبت میداد، گرما را هم با خود آورده بودند گرمایی که همه دیار شیرین احساساش میکرد.
جاده ها شلوغ است و هر کس در حد توان باری از مهر گرفته و راهی دیار شیرین شده، همه آمدند تا نشانمان دهند مردمان کرمانشاهان تنها نیستند.
آمدند تا نشانمان دهند زلزله فقط دشت ذهاب را نلرزانده، تمام جغرافیای ایران و تمام دلهای ایرانیان را لرزانده و همه را چنان بی تاب و بیقرار کرده که صدها و هزاران کیلومتر راه آمدند تا خبر بگیرند از حال و روز مرزنشینان غیورشان...
آنها که هشت سال سپر جان ایران و مردمانش بودند، آنها که شبانه روز مرزداری کرده و میکنند از ایران و ایرانی...
آنها که صبورانه و نجیبانه در غرب ایران آرام گرفتند و شجاعانه و دلیرانه از مرزهای ایران زمین پاسداری می کنند تا کسی حتی برای لحظهای هوس طمع نسبت به این سرزمین و نزدیک شدن به آن را نکند...
تلخی آن ثانیهها هیچ وقت فراموشمان نمیشود، اما این شیرینی و این مهر و مهربانی هم هیچگاه از حافظه مرزنشینان بیرون نمیرود و برای همیشه بر لوح ذهن و قلب مردمان دیار شیرین و فرهاد میماند...
کرمانشاه این روزها در آغوش ایران است.